خاطره روز مصاحبه مؤسسه امام خمینی (ره)
نوشته شده به وسیله ی در تاریخ 90/3/7:: 9:22 صبح
امروز که شنبس، دیروز نه پریروز، یعنی پنجشنبه مثل روزای دیگه رفتم سر کار تا ساعت حدود 30/10 صبح، خوب رئیسمون که رفته عمره و منم دیدم زیاد کار ندارم گفتم برم خونه یه ذره بشینم برا امتحان خرداد ماه درس بخونم،راستش تصمیم داشتم حسابی این پنجشنبه جمعه درس بخونم. رفتم خونه لباسامو عوض کردمو کتابو ورداشتمو رفتم توی اتاق، همین که کتابو باز کردم دیدم خانمم موبایلمو اورد گفت موبایلت داره زنگ میزنه گوشیو برداشتم . تلفنو قط که کردم نمیدونم چرا هوایی شدم گفتم برو حالا مصاحبه بده اگه نرفتی خوب نرو،اما اگه بعداً پشیمون شدی پلهای پشت سرت رو خراب نکرده باشی . ها تا یادم نرفته استخاره هم گرفتم خوب نیومد که برم، اما به استخاره اعتنا نکردم گوشیو برداشتم گفتم آقا من میام فقط آدرس بدید لطفاً آدرسو که گرفتم سوال کردم آقا ببخشید اونجا توی طرحه یا نه؟ یعنی میتونم با ماشین شخصی بیام یا نه؟ گفت نه توی طرح نیست ؟ بعدش تند تند آماده شدمو راه افتادم . تا تهران با سرعت رفتم فقط توی راه نگه داشتم یه 20 لیتر بنزین زدم . رفتم آدرسو پیدا کردم (میدان خراسان) - البته زیاد سخت نبود پیدا کردنش با نقشهای که داشتم اومدم از آزادگان توی بزرگراه خاوران بعدشم میدان خراسان. خلاصه پیدا کردم (توی آدرس گفته بود جنب مسجد محمدی ) مسجد محمدی رو پیدا کردم رفتم اول برا نماز ، نماز جماعت تموم شده بود اما هنوز ملت توی مسجد بودن . نمازو خوندم و رفتم موسسه رو که دقیقاً کنار مسجد بود پیدا کردم . رفتم داخل دیدم یه چند نفری هم هستن که اومدن برا مصاحبه، گفتن تا ساعت سه رفتن استراحت باید منتظر بمونیم . خلاصه نشسته بودیم که دیدیم برامون ناهار اوردن جاتون خالی جوجه بود با دوغ و سبزی ریحان. خلاصه ساعت سه استادها اومدن برا مصاحبه ، باید چهار تا اتاق میرفتیم برا مصاحبه :1- فقه 2-اصول 3-روانشناسی 4 -شناخت و انگیزه اول رفتم فقه از مکاسب پرسید قسمت خیار مجلس و بحث عدم اعتبار افتراق اکراهی. بعد رفتم اتاق روانشناسی که یه حاجآقای خوبی بود خیلی از من خوشش اومده بود . چند تا سوال عجیب غریب پرسید مثلاً یه لیوان یه بار مصرف گذاشت جلوم گفت با این لیوان چه کاره میتونی انجام بدی منم با زحمت یه سه چهارتا گفتم برگشت گفت صبح از یه نفر پرسیدم تا ده تا شمرده بعدش گفت لباست چندتا دکمه داره شمردم گفتم پنج تا گفت نه دکمه یقه رو شمردی و نه دکمههای آستینتو . بعدشم رفتم آزمون اصول که از کتاب کفایه اول بحث مقدمه واجب رو پرسید . و بعدشم شناخت و انگیزه . بعدشم تموم شد و نسبتاً مصاحبه رضایتبخشی بود برگشتم تا رسیدم ساوه دیگه حدود یه ساعت تا اذان مغرب مونده بود .
خاطره، مؤسسه امام، مصاحبه